هنوز همونه
چشمای خون بارت
هنوز همونه
بغض آمیخته با لبخندت
هنوز همونی
هنوز همونی
ولی گرگ...
دیگه اون نیست !
دیگه گرگ نیست,
خاک شده
خاک
هیچ
غبار
...
تو همونی هنوز
برای دل گرگی
که هیچ ازش نمونده
جز سپند بر سر آتشفشان
خاکستر پران روی شعله
خاکستری که ذره ذره اش
هنوز
تو رو
فریاد
میزنه...
پ.ن: انگار سفر سنگ گرگ,سفر رنج گرگ به پایان رسیده...