در اندرون من خسته دل
بودی
از روز الست
در جرعه جرعه جام می
در ساغر مینایی
در اندرون گرگ خسته
که هماره
در فغان و در غوغاهاهاهاها هه ههها بود...!
باز دست به زانوی خسته ام زده ام
منی که سالها
به کار جهانم
التفات نبود
باز، قصه رخ تو
و زانوی خسته گرگ
و جهان آراسته
چه ساز بود
چه لحن
بلبل خوش الحان گرگ
که از هند براتیش نبود هرگز
که در پرده عشق
زدی
و نای دلم
تا هنوز
تا همیشه
پر
ز
هواست...
پ.ن:به دوصد بام برآیم،ز دو صد دام در آیم؛ چه کنم آهوی جانم سر سودای تو دارد ...